انگار دری هستی که در ته اقیانوس آرام گرفته ای...
انگار حلقه ی گمشده ی هستی که از دستم افتاده باشی در تاریکی ظلمانی...
انگار یه حسی هستی که وجود داری اما خارج از حواسم...
بودنت برام همچون چشم بندی هستی که...
با هر دست دراز کردنم از مسیر دستانم فرار می کنی...
انگار در مقابلم هزاران دری باشد...
اما وجودت فقط در پشت یه در حس شود..
راستش شبیه بازی قایم باشگ دوران کودکی هایم هست...
اعتراف میکنم:
بازیگر خوبی نیستم. 
پس بیا....
بیا تا بودنت را باور کنم!!!
نظرات شما عزیزان:
|